معرفی کتاب یکبار یک شاهزاده خانمی بود ... اثر گراسیلا مونتس مترجم مهران فرهادزادگان
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
یک بار یک شاهزادة خیلی قشنگی بود که در بالای بلندترین کوه و در یک قصر بزرگ، در وسط جنگل زندگی می کرد. شاهزاده خانم خیلی ثروتمند بود و همه چیز داشت: صد جفت کفش و با صد دست لباس و دوهزار کلاه؛ همچنین دو دستگاه دوچرخه و یک دریاچه پر از مرغابی و تعداد زیادی خدمتکار که او را حمام می کردند و غذا می دادند، ولی شاهزاده خانم بی حوصله بود، یک روز وقتی که زمستان رسید و برف بارید و قلعه آنقدر سرد شد که باید آتش روشن می کردند، شاهزاده خانم یک فکر داشت؛ یاد گرفتن بافتنی. او دستور داد کامواهای پشمی رنگی، دو میل بافتنی درخشان و دو گربه، یکی سیاه و یک سفید بخرند، تا صدا کنند و با کامواها بازی کنند. او گفت می خواهم یک شال بزرگ ببافم و بافت و بافت تا شال آنقدر بزرگ شد و از کوه پایین آمد. مردم روستا برای گرم کردن خودشان تکه ای از شال را برای پوشاندن خود بریدند. شاهزاده خانم هم به بافتن ادامه می داد. ولی شال دیگر بزرگ نمی شد، برای آن که هرکس که می گذشت تکه ای از آن را می برید.