جواهرات خورشید
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
ایدن پس از سالها سفر به دور دنیا به سرزمین مادری خود ایرلند، بازگشت. افسانه های مسحور کننده سرزمینش قلب او را تسخیر کرده بود. گرچه داشت کار خانوادگی را ادامه میداد ولی بارقه ای از بیخیالی در چشمان توفانی اش می درخشید. در جود زنی را میدید که هم آرامبخش قلبش بود، هم خونش را به جوش می آورد؛ پس در حالی که داستانی هیجانی انگیز بینشان شکل می گرفت، شروع کرد به تعریف افسانه های سرزمین مادریش برای او...