آن حلزون، آن حلزون محزون
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
من سنگی دیدم که گویی از استحاله ای حلزونی بازمانده بود گفتم: «ببین چقدر به... میان حرفم مثل باد دویدی: به کله ی همای بیشتر شبیه است! می توانستی جایی دیگر جور دیگری زاده شده باشی آن وقت از این سرشت جهنمی جهیدن بر ستبر کوه بر سطوت صخره اوج گرفتن تا ستیغ آسمان... سنگ نبود آن فسیلی از جانور گمنامی بود که در این گیتی اثری از آن بر جای نمانده بود!