کتاب حاضر، داستانی با موضوع انقلاب است. «جمال برزگر» در دورة پهلوی، عضو انجمن اسلامی دانشگاه در تهران است و دوست وی «سعید» از نیشابور آمده و با وی در رسیدن به اهداف انقلاب همکاری می کند. «جمال» و «سعید» بعد از کتک زدن جاسوس ساواکی با نام «پاشا رافعی»، به زندان ساواک می افتند و مأموری از ساواک با نام «هرمز» از آن ها بازجویی می کند. «هرمز» که همسر خود را از دست داده و دختری به نام «نیلوفر» دارد. در رفت و آمدهایی که مادر «جمال»، «خجسته» به زندان می کند، «هرمز» عاشق وی می شود و بعد از طی ماجراهایی «هرمز» و «خجسته» با هم ازدواج می کنند. همزمان با پیروزی انقلاب، آن ها در انتظار فرزند خود هستند، در حالی که «هرمز» نیز تغییر عقیده داده و با «سعید» و «جمال» همراه شده است.