از عشق و از خاک
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
صندلی ام را که عقب دادم، صدایشان جفتشان را از آن دنیای شیفتگی به دنیای واقعی پرتاب کرد. یادش انداخت که پوستش سفید است. یادش انداخت که پوست پائولین سیاه است. یادش انداخت که در پیاله فروشی، دور و برش پر از دورگه های مولاتوست. یادش انداخت که سفیدپوست های بیرون از اینجا خوش ندارند هم نژادشان با نژادهای دیگر آمیزش کند ... شاید از این جاست که جهان به خانه های جدا از هم معترض می شود و از پیوستارها حرف می زند. روایت از دو سوی یک زندگی که علاوه بر بالا و پایین، نقاط میانی بسیاری دارد و هرچه را که نویسنده در این اثر به آن می پردازد در قضاوت های خواننده کمتر به سیاه خالص و سفید محض تقسیم می کند. رنگ هایی که در هم می شوند و کودکانی که به دنیا می آیند.