سیاره آقای سملر
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
1
نسخههای دیگر
توضیحات
سلمر احساس کرد که از درون فرو می ریزد. قلبش ریخت. همچون یقینی مثل ایمان، مثل قانون طبیعت و افتادن سنگ و به هوا برخاستن بخار، می دانست که آن سارق برای رفتن به جایی، دیدن زنی یا رفتن به خانه سوار اتوبوس نشده است. هرچند این طور وانمود می کرد. اگر چنین بلندترین مرد اتوبوس بود، البته به جز سارق، حالا داشت به پایین و به نشانه های او نگاه می کرد و متوجه شد یک نفر را روی صندلی بزرگ عقب اتوبوس گیر انداخته است. بدن تنومندش طوری روی طعمه خم شده بود که شانه های عریضش قربانی را از چشم دیگران مخفی نگه می داشت. فقط سملر به خاطر قد بلندش می توانست او را ببیند. هیچ وقت به خاطر قد بلند و نوع دیدش چیزی نصیبش نشده بود که شکرگزار باشد...