یکی از من
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
غلتی زدم و به یاد مانی هدایتی افتادم. همان مرد خوشتیپی که برای اولین بار وقتی برای گرفتن فشارش با اصرار مرا خواسته بود دیده بودمش. او هم گوشه ای از ذهنم را به خودش درگیر کرده بود. چرا؟ نمی دانستم. شاید چون هنوز هم هفته ای چندبار برای گرفتن فشارش به بیمارستان می آمد و تا من فشارش را نمی گرفتم، نمی رفت. آدم مرموزی بود. حرفی نمی زد و به جایش کلی سوال می پرسید. به شدت مغرور بود و اگر من سوالی می پرسیدم به شکلی می پیچاند.