معرفی کتاب زیباترین گل جزیره اثر مونیک کامو مترجم ناهید فوزمسلمیان
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
پرندۀ سیاهی که اهلی شده بود، ماجرا را برای صاحبش تعریف کرد. صاحبش پسر کوچکی بود که در همان جزیره زندگی می کرد. موضوعی که همۀ پرنده ها برای هم تعریف می کردند یک راز بود؛ راز زیباترین گل. پسرک و پرنده آن قدر منتظر ماندند تا بالاخره باد دانه را به جزیره آورد و پسرک آن را زیر یک درخت «بائوباب» کاشت و روزها انتظار کشید و برای دانه حرف زد تا دانه سر از خاک بیرون بیاورد. دانه بیرون آمد اما فقط دو برگ شده بود، و دانه به پسرک گفت که باید انتظار بیش تری بکشد. یک روز وقتی پسرک چشمانش را باز کرد دید دانه اش به گلی زیبا با برگ های زیادی تبدیل شده که مردم برای دیدن آن به جزیره می آمدند.