معرفی کتاب تابلوهای زلزله خیر قله ی کوه کرکس اثر حسن اصغری
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
قرص چهره اش انگار در قاب قرص ماه بدر نشسته بود و مهتاب اش به چهره ی من می تابید. با اشاره و افشاندن دو دست ام به سوی تالار کتاب خانه، گفتم: «بلد راه، کدبانوی باغ است.» روح بخش سرش را عشوه گرانه گرداند و لبخند زنان پیش خرامید و طاووس وار، سلانه سلانه در پیچ جاده راه افتاد. در هر پیچ، دامن پرچین و شکن و بلندش بر سر شاخ وبرگ گلبوته های حاشیه می لغزید و ذرات خاک را بر می خیزاند که موج نسیم به سر وصورتم می پاشید.روح بخش گام به گام از سخت ترین تخته سنگ ها وصخره های بی چین و چروک و صاف و پرشیب به بالا میجهید و دست و پای من انگار به دست و پای او زنجیر شده بود. افسار سرم نیز انگار به سر و تنه ی عطر آگین او بسته بود و هر جهش او مرا از جا میکند.دو تکه از متن رمان