زندگی هلیا ثابت روی خط مستقیمی پیش میرفت.مثل اکثر آدم ها.اما بعد از فوت تنها عضو باقیمانده از خانواده اش  همه چیز به یکباره تغییر کرد.

آن هم  از وصیت نامه ای  که او را برای سالیان درازی صاحب ملکی بزرگ و ارزشمند می کرد.
صاحب میراثی شده بود که نمی دانست چرا و چطور حبس او شده است .از طرف کسی که نمی شناخت و حتی نامش را نشنیده بود.
درست زمانیکه در سراشیبی غم و تنهایی بود صاحب آن چیزی شد که رازی بزرگ و سنگین در خودش داشت.
حدفاصل بهشت و جهنم
خوبی و بدی
زشتی و زیبایی
سرنوشت خواب های زیادی برای هلیا دیده بود که تعبیرش….

از متن کتاب:

 

چی میشه اگه کسی که دوستش داری غریبه ترین آدم دنیا باشه اما به وقتش تمام غم هات رو زندگی کرده باشه؟من میگم اون آدم می تونه بهترین همراه باشه.حتی اگر شبیه هیچ کدوم از آدم های اطرافت نباشه.حتی اگر احساساتش زیر چند لایه پنهان شده باشه و فقط دستای تو بتونه بازش کنه.
مثل آرزو کردن به وقت دیدن ستاره ی دنباله دار
مثل برآورده شدن یک آرزوی دور
مثل مادام هل و شیرینی قلبش