شرکت ملی خون پدرم
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
کتاب را از قفسه برداشتم آن را ورق زدم در ابتدای امر بازرس ژاور را دیدم، همان آدم بده، آره آدم بده. گفت: ندیدیش؟ ژان والژان را ندیدی؟ گفتم: «ما رأیته»، مگه من آدم فروشم!؟ انگار کمی برافروخته شد با عصبانیت سری تکان داد و گفت: گیرش میارم، نمی تونه از دست من قسر در بره! ! و بعد نگاه غضب الودی به من انداخت و راهش را کشید و رفت.