رقص آخر
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
بعد از مرگ آقای «رستگار»، پدر «ترانه»، او و مادرش تا مدتی در خانة عمویش ماندند.«مهران»، پسرعموی او و «آذر»، مادرش، انسان های خودخواه و مستبدی بودند که با نیش و کنایه های خود «سیاوش»، نامزد ترانه را آزار می دادند، چون تا قبل از آن آذر اصرار داشت تا ترانه به عقد یکی از پسرانش در بیاید. آقای رستگار، مردی ثروتمند بود، تا اینکه یک روز بعد از صحبت تلفنی مهران با مادر ترانه، فشار خون مادر بالا رفت و بعد از رسیدن به بیمارستان به سیاوش گفت سرگذشت ترانه را از «اسد» بپرسد و همیشه مراقب او باشد و سپس از دنیا رفت. ترانه به دلیل شوک وارد شده، در بیمارستان بستری بود و بعد از مرخص شدن او را به خانه آوردند. اسد، سرایدار خانة رستگار و عموی سیاوش بود. مهران تلفنی به سیاوش گفته بود که ترانه دختر واقعی رستگار و همسرش نیست و آنها وارثی ندارند و همه چیز به خانوادة آنها می رسد. بعد از آن سیاوش، به سراغ اسد رفت و از او خواست تا واقعیت را بگوید. با شنیدن واقعیت از زبان او، اتفاقات تازه ای در زندگی سیاوش و ترانه رخ داد.