بچه های عملیات کرکوک: خاطرات یحیی نیازی

بچه های عملیات کرکوک: خاطرات یحیی نیازی

بچه های عملیات کرکوک: خاطرات یحیی نیازی

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

2

خواهم خواند

0

توی راه، باغ های انگور، درخت های بادام و بلوط و درختچه های کوهستانی خیلی قشنگی می دیدیم. اما من احساس غریبی می کردم. پیش مرگ ها با ما خوب بودند، ولی به هر حال، توی خاک دشمن بودیم. کمی که رفتیم، نشستیم تا استراحت کنیم. کاک کریم دراز کشید و خوابش برد. من حواسم به اطراف بود. گرسنگی و تشنگی از یک طرف و فکر و خیال از طرف دیگر، بدجوری اذیتم می کرد. یک دفعه دیدم یک گروه ده دوازده نفری مسلح، دارند می آیند طرفمان. خیلی ترسیدم. سریع کاک کریم را صدا زدم و اسلحه ام را آماده شلیک کردم.