هذیان عقربه ها (مجموعه داستان کوتاه)
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
-نمی دونم چه شده...فکر کنم کمی خسته م،آره این ها همه اش از خستگیه...راستی الان کجاست؟یعنی به اتوبوس رسیده؟به ساعت دیواری نیگا می کنم،این جا چه خبره؟!...پس پاندول این ساعت کو؟!...حتما بازم افتاده پشت میز تلویزیون.خم می شم که ببینم اون پشته یا نه،با مغز می خورم زمین.سرم می خوره به دیوار پشت میز تلویزیون.دوباره خون از دماغم راه میفته.دستمال رو می گیرم زیرش.سرم رو که میندازم پایین،یه مشت سیم رو میبینم که چپ و راست رفتن توشیکمم و نور از توش رد میشه!...چشم هام رو از وحشت می بندم،یه نفس عمیق می کشم و دوباره باز می کنم،نور قطع شده ولی سیم ها هنوز تو دلم ان!با خودم می گم:«این ها همش از خستگیه»...