وقتی قوها پیر می شوند (مجموعه داستان)
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
کلاغی قار قار یکند.پیرمردی با موهای بلند و سفید و وز کرده به طرف من و بالزاک می آید.دو سه قدم مانده می ایستد؛ چارچوبی است زیر یک عبای بلند نزدیک تر می آید دست اش را از زیر بارانی که من عبا دیده ام، بیرون می آورد روی لبه ی جدول می گذارد. شمع است روشن کی آن را روشن کرده است؟دستانی با آن همه چین و چروک و این همه فرز؟ به چشمان قهوه ای تیره،یک لحظه ی تمام نشدنی به من خیره میشود. با دهان بسته می خندد چندین لایه چروک از گوشه لب تا بناگوش ردیف میشوند کوله ی پارچه ای روی دوش اش را جا به جا میکند اما دهان اش را که باز میکند با آن دندان های سفید سوای لباس خاکستری اش،مرد سفید پوشی است که دو سال پیش هم دیدم اش.