هرکول خانم بیست درصدی
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
6
خواهم خواند
1
توضیحات
می دانم توی سرت چی می گذرد!هرکول خانم گفت:«وای برنا...چرا لباست خونی است؟اتفاقی افتاده؟»برنا از ترس داد زد:«او از کجا می داند؟از کجا فهمیده؟»هرکول خانم صدایش را شنید.و گفت:«خب عزیزم،من جادو گرم و به جای دوتا چشم ،هشت تا چشم دارم.»توی خانواده ای بزرگ و پر جمعیت به دنیا آمدم؛بچه ی هفتم از هشت تا بچه .هرکاری می کردم،الکی مریض می شدم ولی فایده نداشت.حالا بعد از سال ها،دو تا لیسانس گرفتم و فوق لیسانسم را نا تمام رها کردم،نویسنده شدم،سردبیر مجله شدم،برای قصه هایم جایزه گرفتم و یک پسر دارم...و حالا صدها نفر قصه های مرا می خوانند و خیلی وقت ها یادم می رود که بچه ی هفتم هستم.
یادداشت ها