آن شب که ماه خندید
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
باران دوباره شروع شده بود. دستش را گذاشت روی دست پیرمرد و گفت: «خواهش می کنم پدر جان، اینو بده به من، برات تعمیرش می کنم.» پیرمرد ساکت بود. ریحان نالید: «خواهش می کنم!» پیرمرد راضی شد و دستش را عقب کشید. آرزو ساز را به دست ریحان داد و ریحان در حالی که ساز شکسته ی کیا را محکم گرفته بود، رد پای خونی کیا را تعقیب کرد، اما او در پیچ خیابان گم شده بود. از متن کتاب