تاراز
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
دلم می خواست تا آخرین لحظه بودنت را تماشا کنم ،اما هرچقدر بیش تر دیدمت دلم تنگ تر شد،همه ی وقت هایی که زل می زدم توی چشم های زیتونی ات حالم را می فهمیدی،همه ی وقت هایی که تاراز را نوازش می کردی ومن از حرص پا بر زمین می کوبیدم و می دیدی ،حالم را ازچشم های مشتاق و نفس های بریده ام می فهمیدی اما به روی خودت نمی آوردی...