رفتن: داستان پناهندگی
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
قرن ما قرنی جوان و در عین حال بسیار پیر است و در آن انسانهایی که از اقیانوسها نجات یافتهاند، در رودها و دریاهای کاغذی غرق میشوند. پنجشنبهای اواخر آگوست، ده مرد جلوی شهرداری برلین اعتصاب میکنند. آنها به انگلیسی ، فرانسه، ایتالیایی و زبانهای دیگری که هیچکس اینجا نمیفهمد، حرف میزنند. خواسته این مردان چیست؟ آنها کار میخواهند. میخواهند هزینههای زندگی خود را با کار کردن تأمین کنند. می خواهند در آلمان بمانند. مأموران پلیس و مقامات مختلف شهرداری از آنها نامشان را میپرسند. این مردان نمیگویند که کیستند. نمیخورند، نمینوشند و از هویتشان چیزی نمیگویند. فقط هستند. خاموشی این مردان که به قیمت جانشان از افشای هویت خود سر باز میزنند، در کنار انتظار آن دیگران که از آنها سؤال کردهاند، سکوت سنگینی را بر این میدان شهر برلین که الکساندر پلاتز نام دارد، حاکم کرده است. چطور است که آن روز بعدازظهر، ریچارد از کنار این مردان سیاه و مردمان سفید که آنجا ایستاده یا نشستهاند، می گذرد و این سکوت را نمیشنود؟