چرا از اوانس نپرسیدند؟
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
7
خواهم خواند
0
توضیحات
بالاخره به آن توده سیاه رنگ مشئوم رسیدند. مردی حدودا چهل ساله که هر چند بی هوش به نظر می رسید هنوز نفس می کشید. دکتر قسمت های مختلف بدن او را معاینه کرد. نبضش را گرفت و پلکش را بالا زد. بابی سریع از جا بر خاست. مرد شروع به صحبت کرد. صدایش اصلا ضعیف نبود؛ کاملا صاف و زنگ دار بود. مرد گفت: ‹‹چرا از اوانس نپرسیدند؟›› بعد لرزشی سراپایش را فرا گرفت، پلک هایش روی هم افتاد و دهانش باز ماند... او مرده بود.