قرار روز سوم
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
چهره ی قشنگش پر از جذبه بود. اما من دلم نمی خواست یه اتفاقی بیفته که اختیار دلم رو از دست بدم. باید می فهمید بین من و اون یه دیوار بلند هست و هیچ وقت قرار نیست این دیوار فرو بریزه. تصمیم گرفتم بد باشم و بد شدم!... جلوش وایسا و نزار مانع به درد نخوری باشی. اونقدر بلند باش که وقتی ازت رد شد با سر بخوره زمین! نه این که بگه سرش رو کوبیدم زمین و گذشتم گذشتم. تو تلاشت رو بکن یا حفظش می کنی یا از دست می دیش...اگه حفظش کردی که چه بهتر وگرنه بذار اون حسرت بخوره که چه جواهری از دست داده.