جاده بهشتیان

جاده بهشتیان

جاده بهشتیان

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

:هنوز اثری از تسلیم در او دیده نمی شد. وقتی دو نفر به کمکش آمده بودند که او تصمیم خود را گرفته بود . برای لحظه ای دست قطع شده اش را رها کرد و یکی از عصاها را گرفت تا بلند شود، اما نتوانست تعادلش را حفظ کند. عصا را به طرفی پرت کرد و بار دیگر مچ دست قطع شده اش را از زمین برداشت . در یک لحظه گفت: «« یا علی »» و روی یک پا ایستاد. بعد از چند بار افت و خیز توانست تعادلش را روی یک پا حفظ کند . لبخندی بر چهره اش نقش بسته بود ، انگار سر از پا نمی شناخت . شاید از این که با یک دست و یک پا هنوز هم می توانست سر پا باشد ، خوش حال بود .با انفجار چند گلوله ی خمپاره در اطرافش ، نگاهی به پایین قله که چند آمبولانس ایستاده بود ، انداخت و بعد همان یک پا را از زمین کند و حرکت کرد. .