فصل رزهای صورتی
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
«فاطمه» که به تازگی با «فرهاد» ـ مهندس مکانیک ـ ازدواج کرده است، روزی نامه ای مبنی بر حکم ماموریت فرهاد در جبهة جنوب را دریافت می کند. فرهاد که نگرانی فاطمه را از این نامه می بیند، به او خاطرنشان می سازد که ماموریت و گروهش فقط در ستاد پشتیبانی و آن هم انجام طرح های مخابراتی است. از روزی که فرهاد به جبهه می رود، نامه نگاری های او و فاطمه شروع می شود. تا این که در لحظه ای غیرمنتظره و پس از انتظار طولانی، فرهاد از راه می رسد؛ اما فرهادی که اینک جانباز جنگ تحمیلی است. در بخشی از داستان آمده است: «از لابه لای رزهای خیس زیر پنجره چهره اش را می بینم که لبخند می زند. خوب نگاهش می کنم. حالا سر روی گردن مادر گذاشته و هر دو هق هق می کنند. برمی خیزم. تنها نگاهش آشناست. به طرفش می روم، فریاد می زنم، فریادی به اندازة همة سال های سکوت». داستان حاضر با زاویة دید اول شخص، بر اساس واقعیت و به شیوة نامه نگاری نگاشته شده است.