تاوان زن بودن
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
هرجا که میرفتم او دنبالم بود مثل یک سایه قدم به قدم با من بود. گویا که میخواست زندگی آیندهام را تغییر دهد، چقدر از اومیترسیدم. پشت سرم روبرویم، کنارم، ترس از او تمام بدنم را به لرزه درمیآورد. با عجله به سمت خانه رفتم. اما او نیز همراهم بود. فریاد زد و من از ترس درجا خشکم زد، برگشتم... .