کاش یکی قصه اش را می گفت!
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
در داستان حاضر، راوی تصمیم می گیرد بنا به گفته ی معلم خود، قصه ای بنویسد. در کتاب از زبان راوی می خوانیم: "می نویسم. می نویسم آقا معلم! هزارتا قصه می نویسم. قصه ی نخل ها و آدم های شهرمان، قصه ی خانه مان، قصه ی ننه جان، قصه ی عشق من و گلابتون". داستان اخیر را راوی این گونه نقل می کند: "آره خب، خاطرخواه شدم! خاطرخواه گیس گلابتون. دلم می خواهد بیاید پشت پنجره و نگاهم کند. وقتی نگاهم می کند دلم یک جوری می شود، انگشت هایم جان می گیرند. می توانم هزارتا گردن بند خمیری درست کنم. می توانم یک عالمه سبزی پاک شده بسته بندی کنم تا ننه جانم راضی شود. می فهمی آقا موشه؟ بگو ببینم تو تا حالا خاطرخواه شدی؟ نه حتما نشدی که این جوری تک و تنها و بی خیال ول می گردی...".