آدام اسمیت در پکن: تبارهای قرن بیست و یکم
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
1
توضیحات
اغلب گفته شده که توسعهٔ اقتصادی چین تفاوت اساسی با ژاپن دارد و دلیل آن اعمال سیاست درهای باز این کشور برای جذب تجارت و سرمایهگذاری خارجی است. این ملاحظه درست است، اما نه اینکه استنتاج شود چین از دستورالعمل نولیبرالِ اجماع واشینگتن پیروی کرده است. این استدلال گمراهکننده است و برخی از متفکران جدی معاصر را به اشتباه انداخته است. برای مثال، عکسهای دنگ شیائوپینگ در کنار ریگان، پینوشه و تاچر بر پشت جلد کتاب دیوید هاروی تاریخ مختصر نولیبرالیسم نقش بسته و یک فصل کامل از کتاب به نولیبرالیسم چینی اختصاص یافته است. پیتر کوانگ نیز معتقد است ریگان و دنگ شیائوپینگ «طرفداران پروپاقرص معلم نولیبرال خود میلتون فریدمن» بودند. مروّجان سازمانیِ اجماع واشینگتن مانند بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول، خزانهداری بریتانیا و آمریکا و رسانههای جریان اصلی مانند فایننشال تایمز و اکونومیست دربارهٔ کاهش فقر و نابرابری در چین از دههٔ ش۹۸۰ رجز میخوانند و توسعهٔ چین را نتیجهٔ تبعیت از دستورالعمل سیاسی اجماع واشینگتن میدانند. ادعای آنان با فهرست طولانیِ فجایعی که درنتیجهٔ تبعیت از این دستورالعملها در آفریقای زیرصحرا، آمریکای لاتین، و اتحاد شوروی سابق ایجاد شده است تناقض دارد. جیمز گالبرایت متعجب است آیا ما نباید دههٔ ا۹۹۰ را بهجای “عصر طلایی سرمایهداری”، «عصر طلایی سوسیالیسم اصلاحشده در دو منطقهٔ چین و هند بنامیم که اتفاقاً با اتخاذ یک رویهٔ متفاوت، خود را از اثرات مخرب سیاستهای اجماع واشینگتن دور کردند؟» «چین و هند رها از تقیدِ بانکهای غربی راه خود را در دههٔ ۱۹۷۰ یافتند و از بحران بدهی جان سالم به در بردند. هر دو کشور تا به امروز بر سرمایه کنترل دارند، طوری که جریان پول آزادانه به این کشورها وارد و خارج نمیشود. هر دو کشور تا به امروز توسعهٔ شرکتهای مادر و صنایع سنگین را در دستور کار دارند. آیا موفقیت چین و هند به سبب اصلاحات درونی است یا اعمال قوانین تحمیلی بیرونی؟ پاسخ این است: بدون شک هردو مؤثر هستند.» تمرکز ما روی چین است و فعلاً این پرسش را که آیا “سوسیالیسم اصلاحشده” یا سایر اشکال سرمایهداری در این کشور پیاده شده، کنار میگذاریم. دیدگاه گالبرایت مبنی بر این که اصلاحات چین دنبالهرویِ دستورالعملهای نولیبرال نبوده، مشابه استدلال استیگلیتز است که در فصل اول به تفضیل بحث شد. از نظر گالبرایت و استیگلیتز، موفقیت اصلاحات چین تنها به دلیل اتخاذ سیاست شوکدرمانی اجماع واشینگتن نیست، بلکه این کشور ثبات اجتماعی را در اولویت قرار داد و دو هدف ایجاد شغل و بازساخت اقتصادی را تواماً دنبال کرد تا این اطمینان ایجاد شود که منابع پربازده جایگزین رقابت مخرب شود. اگرچه چین از ابتدای اصلاحات مشاوره و کمک بانک جهانی را پذیرفت، اما همیشه “منافع ملی” چین را به منافع خزانهداری آمریکا و سرمایهداری غرب ارجحیت داد. آگاروالا تجربهٔ شخصی خود از چین را در زمان تصدی بانک جهانی چنین بازگو میکند: شاید چین مثال بارز از کشوری است که به مشاورهٔ خارجی گوش داد، اما تصمیمات را بر اساس شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود اتخاذ کرد. موفقیت چین مطمئناً نتیجهٔ پذیرش کورکورانهٔ سیاست اجماع واشنگتن نبود. سرشتنشانِ اصلی فرایند اصلاحات در چین، “چینی بودن” آن از هر نظر بود.