آدام اسمیت در پکن: تبارهای قرن بیست و یکم

آدام اسمیت در پکن: تبارهای قرن بیست و یکم

آدام اسمیت در پکن: تبارهای قرن بیست و یکم

جووانی آریگی و 1 نفر دیگر
0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

1

شابک
9789642072545
تعداد صفحات
392
تاریخ انتشار
1400/5/13

توضیحات

        اغلب گفته شده که توسعهٔ اقتصادی چین تفاوت اساسی با ژاپن دارد و دلیل آن اعمال سیاست درهای باز این کشور برای جذب تجارت و سرمایه‏‌گذاری خارجی است. این ملاحظه درست است، اما نه اینکه استنتاج شود چین از دستورالعمل نولیبرالِ اجماع واشینگتن پیروی کرده است. این استدلال گمراه‌کننده است و برخی از متفکران جدی معاصر را به اشتباه انداخته است. برای مثال، عکس‌‏های دنگ شیائوپینگ در کنار ریگان، پینوشه و تاچر بر پشت جلد کتاب دیوید هاروی تاریخ مختصر نولیبرالیسم نقش بسته و یک فصل کامل از کتاب به نولیبرالیسم چینی اختصاص یافته است. پیتر کوانگ نیز معتقد است ریگان و دنگ شیائوپینگ «طرفداران پروپاقرص معلم نو‏لیبرال خود میلتون فریدمن» بودند.

مروّجان سازمانیِ اجماع واشینگتن مانند بانک جهانی، صندوق بین‏‌المللی پول، خزانه‌‏داری بریتانیا و آمریکا و رسانه‌های جریان اصلی مانند فایننشال ‏تایمز و اکونومیست دربارهٔ کاهش فقر و نابرابری در چین از دههٔ ش۹۸۰ رجز می‏‌خوانند و توسعهٔ چین را نتیجهٔ تبعیت از دستورالعمل سیاسی اجماع واشینگتن می‌‏دانند. ادعای آنان با فهرست طولانیِ فجایعی که درنتیجهٔ تبعیت از این دستورالعمل‌ها در آفریقای زیرصحرا، آمریکای لاتین، و اتحاد شوروی سابق ایجاد شده است تناقض دارد. جیمز گالبرایت متعجب است آیا ما نباید دههٔ ا۹۹۰ را به‌جای “عصر طلایی سرمایه‏‌داری”، «عصر طلایی سوسیالیسم اصلاح‌‏شده در دو منطقهٔ چین و هند بنامیم که اتفاقاً با اتخاذ یک رویهٔ متفاوت، خود را از اثرات مخرب سیاست‌‌های اجماع واشینگتن دور کردند؟»

«چین و هند رها از تقیدِ بانک‌های غربی راه خود را در دههٔ ۱۹۷۰ یافتند و از بحران بدهی جان سالم به در بردند. هر دو کشور تا به امروز بر سرمایه کنترل دارند، طوری که جریان پول آزادانه به این کشورها وارد و خارج نمی‌شود. هر دو کشور تا به امروز توسعهٔ شرکت‌‌های مادر و صنایع سنگین را در دستور کار دارند. آیا موفقیت چین و هند به سبب اصلاحات درونی است یا اعمال قوانین تحمیلی بیرونی؟ پاسخ این است: بدون شک هردو مؤثر هستند.»
تمرکز ما روی چین است و فعلاً این پرسش را که آیا “سوسیالیسم اصلاح‌شده” یا سایر اشکال سرمایه‌داری در این کشور پیاده شده، کنار می‏‌گذاریم. دیدگاه گالبرایت مبنی بر این که اصلاحات چین دنباله‌‏رویِ دستورالعمل‌های نولیبرال نبوده، مشابه استدلال استیگلیتز است که در فصل اول به تفضیل بحث شد. از نظر گالبرایت و استیگلیتز، موفقیت اصلاحات چین تنها به دلیل اتخاذ سیاست شوک‏‌درمانی اجماع واشینگتن نیست، بلکه این کشور ثبات اجتماعی را در اولویت قرار داد و دو هدف ایجاد شغل و بازساخت اقتصادی را تواماً دنبال کرد تا این اطمینان ایجاد شود که منابع پربازده جایگزین رقابت مخرب شود. اگرچه چین از ابتدای اصلاحات مشاوره و کمک بانک جهانی را پذیرفت، اما همیشه “منافع ملی” چین را به منافع خزانه‌‏داری آمریکا و سرمایه‌داری غرب ارجحیت داد. آگاروالا تجربهٔ شخصی خود از چین را در زمان تصدی بانک جهانی چنین بازگو می‏‌کند:
شاید چین مثال بارز از کشوری است که به مشاورهٔ خارجی گوش داد، اما تصمیمات را بر اساس شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود اتخاذ کرد. موفقیت چین مطمئناً نتیجهٔ پذیرش کورکورانهٔ سیاست‏ اجماع واشنگتن نبود. سرشت‌نشانِ اصلی فرایند اصلاحات در چین، “چینی بودن” آن از هر نظر بود.