سر زدن به خانه‌ی پدری
اين كتاب يـك داستان تاريخـى معـروف را در قالب يك رمان مدرن تعريف كرده. داستان درباره فريدون افسانه اى است كه ضحاك را كشـت. داستان فضايى شـاهنامه اى دارد و هر تكه اش را يـك راوى و از زاويه ديد خودش تعريف مى كنند و به گفته نويسنده از لغات عربى در متن پرهيز شده است و مهمش هم اين است كه نويسنده موفق شده باز هم متن خوشخوان و روانى را به دست بدهد. اين نمونه را ببينيد: «اين سيل آدم و پولاد و اسب تا پاى تپه اى كه بر فراز آن ايستاده ام پيش مى‌آيد. اينك سواری از ميانشان به سوى من مى‌آيد. كيسه‌اى زر نشانم مى دهد و مى گويد گوسپندان گله ام را براى خوراك سربازان مى خرد.از او پرسيدم آنچه مى بينم روياست، يا به راستى چشمان من لشكرى را مى بيند كه سرتاسر اين دشت را پوشانده است؟ مرد بى آنكه از اسب خود فرود آيد، كيسه زر را به سوى من انداخت و گفت اين سپاه سلم است، پسر بزرگ فريدون.


به قلم احسان رضایی، هفته‌نامه‌ی همشهری جوان، شماره‌ی 460، 31 خرداد 1393.
        

          با خواندنش قلبت تپید برای نوشتن و بخودت قول دادی از بین کلاسیک ها داستان های خودت رو بنویسی