این رمان به شیوه((جریان سیال ذهن)) از زبان چهار راوی بازگو می شود .((مانا)) شخصیت اصلی رمان دختری است روستایی که دچار آشفتگی و بحران روحی است .او به  دنبال نیمه دیگر خود می گردد و دائم عاشق آفتاب است .پدر و مادرش او را نزد  دکتر((پرتو)) ـ روان پزشک ـ می برند .در مطب دکتر، ((مانا)) با زنی نویسنده  آشنا می شود و بخشی از بحران روحی خود را کاهش می دهد ;کاری که دکتر((پرتو))  از انجام آن عاجز آمد .((مانا)) به تشویق آن زن در رشته زبان و ادبیات  فارسی در تهران مشغول تحصیل می شود .اما فضای داستان به عهد قاجار رجعت  می کند .در خبرها آمده است که یک کسوف بی سابقه رخ خواهد داد و ((مانا))  می خواهد مانع آن شود .او به کرمان می رود و در راه با اردوی خان قاجار رو  به رو می گردد .مانا به اتهام((شورش)) دستگیر می شود، اما به هر ترتیبی شده  خود را به کرمان می رساند و با((مشتاق علیشاه)) و ((ستاره)) ـ معشوق لطفعلی  خان زند ـ به صحبت می نشیند و ...