داستانها و حکایات
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
مرد جوانی، وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیباترین قلب را در آن شهر دارد. جمعیت زیادی گرد آمدند. قلب او کاملا سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. همه حرف او را تصدیق کردند. ناگهان پیرمردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب من زیباتر است. همه به قلب پیرمرد نگاه کردند. قلب او با قدرت تمام می تپید، اما پر از زخم بود. پیرمرد گفت که این زخم ها نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام؛ بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام، و بخشی از این زخم ها یادآور عشق میان دو انسان است. مرد جوان گریان تکه ای از قلب خود را بیرون آورد و به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را جای زخم قلب مرد جوان گذاشت و عشق پیرمرد به قلب او نفوذ کرد. این کتاب مشتمل بر داستان های کوتاهی با عنوان های ایمیل، درک موقعیت، بهای زیبایی، تو رازی و ما راز، لذت زندگی درس زندگی، قدرت اندیشه و... است.