مثل پدر: ماجراهای کایلو
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
«کایلو» بسیار کنجکاو است. او می خواهد بداند چه طور به دنیا آمده است. پدر توضیح می دهد: «من و مامان، همدیگه رو خیلی دوست داشتیم. دلمون می خواست یه بچه داشته باشیم. یه روز تو اومدی!» کایلو از او توضیح بیش تری می خواهد و پدر ادامه می دهد: «وقتی دنیا اومدی، من خیلی خوشحال شدم. رنگ چشم های ما مثل هم بود». سپس پدر خاطرات دیگری را برای کایلو بازگو می کند. کایلو درمی یابد که پدر نیز زمانی مانند خود او کودک بوده است. پدر می گوید: «وقتی بزرگ شدی، تو هم می تونی یه پدر بشی». صبح روز بعد کایلو مثل پدر لباس می پوشد و سعی می کند مانند او رفتار کند. سپس کایلو درمی یابد که پدربزرگ، پدر پدرش می باشد. پدر می گوید: «می بینی کایلو، من پدر هستم، ولی خودم هم یک پدر دارم». کایلو نیز می گوید «وقتی بزرگ شدم، من هم یه پدر می شم!» کتاب حاضر از مجموعۀ «ماجراهای کایلو» به چاپ رسیده است.