نهایت عشق
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
هردو در سکوت کنار هم راه افتادند و به صدای امواج گوش سپردند. کم کم آفتاب می رفت تا غروب کند و آخرین دامنه نورش را روی سطح دریا پهن کرده بود. قایقی کوچ در دوردست ها روی آب شناور بود و این طرف و آن طرف می رفت. حال او نیز چون همان؛ ورق کوچک بود که در تلاطم زندگی با دست سرنوشت این طرف و آن طرف می رفت... ...از تصور اتفاقاتی که ممکن بود در آینده بیافتد هیجان زده بود. نمی دانست در خانه چه خبر است ولی احساس بدی داشت. ن آن