سرودهای مخالف ارکسترهای بزرگ ندارند

سرودهای مخالف ارکسترهای بزرگ ندارند

سرودهای مخالف ارکسترهای بزرگ ندارند

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

شابک
9789648897746
تعداد صفحات
1
تاریخ انتشار
1394/1/2

توضیحات

        “اطاقی بود روی قالیچه‌ی آسمانی قصه که از شب پایین نمی‌آمد. شبی که خیال صبح نداشت. فرنوش می‌دانست اگر فرهاد باشد، صدای فلوتش آسمانی‌تر می‌شود. رفتن فرهاد از عشق نیست. از نفس است. چندین بار سپیده زد. چندین بار آبی تیره‌ی صبح کم‌رنگ شد. یک بار نگاه کردند و فرنوش خندید و آن برف باریده را روی شاخه‌ها نشان فرهاد داد. گل‌هایی که از زیر همان برف‌ها رد می‌شدند و زرد شدند و ریختند، گرمشان شد. سرما به اطاق تابستانی ریختند. فرنوش تنبلی می‌کرد از تخت بیرون بیاید و بخاری را روشن کند. هوا داشت گرم می‌شد. پنجره‌ها را فرهاد باز می کرد.” “سرودهای مخالف ارکسترها ی بزرگ ندارند”دعوتی است به رازها و نواهای آن اطاق های جادویی گذشته که هزاران داستان دارند با پنجره هایی رو به حقیقت و صداهایی با رنگ یار… “تمام شب‌های عشق تمام می‌شوند. صبح، تاریک و سیاه شب را سفید می‌کند. فرهاد نمی‌دانست راه کجاست. اطاقی که می‌خواست، تا جهان هست، هوایش باشد. رنگ دیوارهایش را صبح دید. جای لوازم را به خاطرش داد. بوی فلوت می‌آمد. فرنوش نبود. دلش می‌خواست بگردد تا با این بهانه خانه را یاد بگیرد. دلش می‌خواست شیرین صدایش کند و بگوید که تیشه به کوه نمی‌کوبد. تا خواب نباشد صدای شیرین فرهاد صدایش کند. در کوه نخوابد و تیشه بزند و بی‌خوابی بکشد. وقار عشق هنوز میان اطاق مانده بود و فرهاد به دنبال شیرین آواز می گرداند. صدای کلید در آمد. فرنوش خرید صبح کرده بود. نان سنگک را دولا، شیر و پنیر و عسل را روی هم گذاشته بود و رفت سمت آشپزخانه‌ی کوچک. تدارک صبحانه را دیده بود و فرهاد نفس‌های بی‌جا به فلوت می‌زد که صدایی از آن بیرون بیاید. فرنوش خندید. کنار نان را میان راه خورده بود.” مسعود کیمیایی در رمان تازه خود از خانواده ای قدیمی در تهران روایت دارد در طول سالیانی بس نزدیک به ما.