مشکی خرتولی و میدادی ئاقل
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
پسرک کوری مدادی داشت که با آن نقاشی می کرد. روزی او در خواب بود که موشی وارد اتاق شد، مداد را به دندان گرفت و گریخت. در میان راه، مداد از موش علت کارش را جویا شد. موش گفت به دلیل این که خیلی گرسنه ام. کمی بعد موش از مداد پرسید تو چه کاری می توانی انجام دهی. مداد گفت: من نقاشی می کشم و موش از او خواست، تصویری را به دلخواه بکشد. مداد نیز گربه ی بزرگی را به تصویر کشید و موش با دیدن آن، مداد را رها کرده و پا به فرار گذاشت.