مهتاب در چشمان او می درخشید
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
دستش باز هم روی اهرم فندک سُر خورد اما آتش و شعله و نوری پیش چشمانش جان نگرفت، دستش باز هم اهرم را لمس کرد... باز هم... باز هم... افسوس که باز هم خاموشی بود و بس. فندک را مقابل چشمانش گرفت انعکاسِ تصویر خودش را روی بدنه ی آن به وضوح می دید، فندک طلایی رنگ که دیگر شعله و نوری از خود نداشت گویی به او دهن کجی می کرد: روزهای سیاه و تاریک در راه است...با فانوسی از صبر به استقبال آنها برو!