معرفی کتاب آتاناز اثر ناهید سدیدی

در حال خواندن
0
خواندهام
2
خواهم خواند
0
توضیحات
بیشتر شب ها کابوس می بینم ولی یک شب، فقط یک شب کنار کلبه ای جنگلی دیدمش، ریش و مویش بلند شده بود. سمت چپ سرش به اندازه ی یک نارنگی تو رفته بود و مو نداشت.صدای ر ودخانه و مع مع ضعیف بزغاله هم می آمد. خوابم را برای کسی تعریف نکردم. امیدوارم رویای صادقه باشد، ولی نمی خواهم بی خودی به بچه ها و خاله هم امید بدهم. منتظر پایان جنگم. بالاخره تمام میشود. مثل همه ی جنگ ها!