خاطرات خصوصی آنا

خاطرات خصوصی آنا

خاطرات خصوصی آنا

مهرنوش صفایی و 1 نفر دیگر
0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

کوکب با رضایت نگاهی به آیینه انداخت، یک دور، دور خودش چرخید و رو به ملیحه گفت:"خوب شدم، نه؟" ملیحه بی آن که نگاهی به کوکب بیندازد جواب داد؟ " این لباس ها رو در بیار. دکتر اهورایی بفهمه اومدی سر وقت لباس های زنش، تیکه تیکه ات می کنه" (کوکب جوابی نداد) ملیحه در حالی که با دقت و احتیاط روی پاتختی ها را دستمال می کشید ادامه داد؟"خدا می دونه وقتی برگردن و ببینن من با یه بچه سه ساله اومدم ور دل شما، چه عکس العملی نشون می دن" .