یک جای امن

یک جای امن

یک جای امن

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

1

از آن جایی که ایستاده بودم، چون نزدیک به پانصد تا کله تراشیده و نتراشیده دیدم که داشتند سرک می کشیدند. فوری خودم را پس کشیدم. کافی بود یکشان ما را ببیند و قیامتی بشود. آن وقت بود که دیگر هیچ کس حریفشان نبود. باورم نمی شد. این بچه ها از صبح پشت در بسته ایستاده بودند، حالا که این تو بودم، انگار با آن ها فرق داشتم، انگار مال یک جای دیگر بودم جایی که هیچ دخلی به خاتون آباد نداشت. ما سه نفر بودیم این طرف در برابر هزاران نفر آن طرف. خلاصه حال خوبی بود. آن قدر خوب که نفهمیدم آن ساعت ها چه طور گذشتند. آن قدر ایستادیم و نگاه کردیم تا آفتاب رفت. این را از حرفهایشان فهمیدم و گرنه من حتی نفهمیدم آفتاب رفت.