عطر گل محمدی

عطر گل محمدی

عطر گل محمدی

علیرضا لک و 1 نفر دیگر
0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

خانم "طهماسبی" ـ معلم کلاس ـ به بچه ها اطلاع داد که یک مسابقۀ نقاشی به مناسبت بعثت حضرت محمد (ص) برگزار می شود. سپس از آن ها خواست تا نقاشی کشیده و در مسابقه شرکت کنند. "پارسا" از عمه "لیلا" خواست تا برای شرکت در این مسابقه به او کمک کند. عمه لیلا پذیرفت و برای آن که پارسا بتواند نقاشی بهتری بکشد، مطالبی را در باب حضرت محمد (ص) به او گفت و شعری نیز دربارۀ آن حضرت به پارسا آموخت. سپس پارسا با راهنمایی عمه لیلا نقاشی اش را کشید. چند روز گذشت، مادر، پدر و مادربزرگ به همراه عمه لیلا در حیاط خانه نشسته بودند که ناگهان پارسا با خوشحالی از راه رسید؛ در حالی که در مسابقه برنده شده بود و یک کادو در دستش بود. وقتی کادو باز شد لبخند زیبای پارسا و اهل خانواده دیدنی بود. او یک دوربین عکاسی برنده شده بود. پارسا دوربین را آماده کرد و به همه گفت کنار باغچه بایستند تا یک عکس دسته جمعی از آن ها بگیرد. حالا عکس دسته جمعی پارسا روی دیوار اتاقش او را به یاد نقاشی خاطره انگیزش از زندگی پیامبر بزرگوار اسلام می اندازد.