بازگشت

بازگشت

بازگشت

نشاط داودی و 1 نفر دیگر
0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

یک جور دلتنگی غریب به دلم چنگ انداخته بود؛ هر وقت عمو مسعود با چشم های مهربان و دوست داشتنیش این طور نگاهم می کرد دلم ضعف می رفت و لبریز از محبت می شدم. عموی دوست داشتنی و سراپا همه خوبی با یک دنیا عطوفت رو به من کرد: - سحر جان، تا پدرت زنده بود من حرفی نزدم و براش احترام، قائل بودم. ولی ای کاش ساکت نمی­موندم، می­دونم اشتباه کردم! آخه احترام برادر بزرگ واجبه. حالا می­خوام اشتباهمو جبران کنم. تمام سرمایه­ی پدرتو، برادرات به باد فنا دادن. از اولم منصور، پسراشو لاابالی و بی قید بار آورده بود درست مثل خودش خوش­گذران و باری به هر جهت! ولی تو، دختر عزیزم برام یک چیز دیگه­ای، همیشه مثل دختر نداشتم بودی و هستی. می خوام تا زنده­ام خوشبختیتو ببینم. دیگه هر چی دربه دری کشیدی بسه عمو! حالا خودم مثل شیر پشتت وایستادم، تا خدا بهم اجازه ی موندن تو این دنیا رو بده همه جوره حمایتت می­کنم؛ پس روی شرطی که گذاشتم فکر کن چون به خاطر خودت این کارو کردم.