یک زندگی معمولی
![یک زندگی معمولی](https://cloud.behkhaan.ir/books/3102b3e2-90ae-4610-81e5-bc4a2bffe65d.jpg)
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
نمی توانم احساسم را در آن لحظه توصیف کنم. جلو چشمانم سیاه شد، برای لحظه ای اطرافیانم را ندیدم، دهانم خشک شد، خودم را در آینه نمی دیدم ولی مطمئن بودم که رنگ رخسارم به شدت زرد شده است چر ا که تمام بدنم یخ کرده بود. انگار هیچ خونی در رگهایم جریان نداشت در واقع به معنای واقعی کلمه، دنیا روی سرم خراب شد. لیلا برایم یک لیوان آب آورد و ست روی شانه ام گذاشت و گفت:-ما هم از وقتی شنیده ایم در همین حال هستیم....