مرا به خانه ام ببر

مرا به خانه ام ببر

مرا به خانه ام ببر

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

از دفتر ثبت که بیرون آمدم حس می کردم تمام وجود را عصبانیت پر کرده؛ هنوز از او متنفر بودم. وقتی فکر می کردم که چه قدر این سال ها زندگی ام را در کنار او به تباهی گذرانده ام از خودم، از زندگی ام، از دنیا بیزار می شدم. صدای کفش های پاشنه بلندش که پشت سر من از پله ها پایین می آمد باعث می شد حس کنم روی مغزم قدم می زند. با این که همین چند دقیقه پیش حکم طلاق در محضر رویت شده و صیغه ی طلاق هم جاری شده بود و دیگر هیچ تعلقی نسبت به او نداشتم اما حس نفرت و عصبانیت از تمام وجودم فریاد می زد. دلم می خواست هر چه زودتر این پله های لعنتی تمام می شد تا دیگر حتی صدای آن کفش های پاشنه بلندش را هم تا آخر عمر نمی شنیدم.