معرفی کتاب اگر باران دریا بود ... اثر شاهین شجری کهن

در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
خانم جان همیشه توی کیفش زیره نبات دارد. ناهار که سنگین باشد، دست می کند توی کیس? مخملی کوچکی که سرش با منگوله بسته می شود، گرد سایید? زیره نبات را می ریزد کف دست بچه ها. می گوید «یک باره بخورید که زیر دندان تان قرچ قروچ نکند.» حالا خیلی وقت است که دیگر زیره نبات نمی ساید. هاون دسته کوتاه برنجی اش یک مدت اسباب بازی دخترهای خانه بود. بعد گم شد. مهشید و مهسا هیچ چیز را سالم نگه نمی دارند.دیشب مادرشان آوردشان گذاشت پیش من. خان? خانم جان برای شان بهشت است. مهشید از حوض خالی می ترسد، ولی مهسا اصلا ترس مرس حالیش نیست. سرآستینم را می کشد می برد دم زیرزمین، اصرار می کند که «بابایی، من این جا خونه درست کنم با عروسکام؟ کی این جا زندگی می کنه؟ چرا شبا صدای میومیوی گربه میاد از زیرزمین؟» و من پا می کشم که «ول کن عزیزم، این جا که نمی شه بازی کرد، عین قبر می مونه...» از زیرزمین می ترسم، ولی جلوی دخترها بروز نمی دهم که این ظلمات نمور چقدر برایم خاطرات بد به همراه دارد. عجیب است که دختربچه به این سن، هیچ از ظلمات نمی ترسد.