ابولی به مکتب نمی رفت!...

ابولی به مکتب نمی رفت!...

ابولی به مکتب نمی رفت!...

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

کتاب حاضر، دربردارندة داستانی فارسی و ماجرای پسری به نام «ابوالفتح» ملقب به «ابولی» است. ابولی دارای لکنت زبان است. او به همراه پدربزرگ و پدر و مادر از روستا به شهر می آید تا به مکتب رفته و درس بیاموزد. به دلیل لکنت زبان او مورد تمسخر بچّه ها قرار گرفته و مرتب از آن ها کتک می خورد. پدربزرگ با خواندن داستان هایی از پهلوانان شجاع و نامدار و بردن او به زورخانه درس هایی به او می آموزد. در کنار ماجراهای فراوان دیگر، روزی ابولی برای دیدن مادر که برای کمک به یکی از زنان ثروتمند رفته، می رود. در راه به کوهی رفته و در آنجا شروع به حرف زدن و مرور درس هایش می کند. ناگهان او در می یابد که می تواند به راحتی حرف بزند و درس هایش را به یاد آورد. با این اتفاق به سرعت خود را به مکتب می رساند تا به معلمش مژده دهد. امّا آن روز، روز جمعه و مکتب خانه تعطیل است. ابولی با این موفقیت مورد علاقه بچّه های دیگر واقع شده، به جای جنگیدن با آن ها به بازی و دوستی روی می آورد.