معرفی کتاب بلدچی اثر اسماعیل سپه وند

در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
3
توضیحات
نزدیک به آخر سیم خاردارهای فرشی بودم، دیدم مین والمر از روی زمین بیرون پرید الان است جلوی چشمانم بترکد و همه را نابود کند. احساس کردم به چیزی که همیشه ازش می ترسیدم، رسیده ام. برای لحظه ای خودم را در آسمان احساس کردم . با شیرجه افتادم روی سیم خاردارهای فرشی. زمان برایم کشش آمده بود و انگار قرار نبود آن چند صدم ثانیه ای که مربی های تخریب می گفتند کین از زمین می جهد بیرون و منفجر می شود، تمام شود. گمان می کردم کار از کار گذشته است. یک آن خودم را روی سیم خاردار فرشی دیدم که بدنم را به آن ها فشار می دادم. فوری فهمیدم زمان انفجار از حد معمول گذشته است؛ اگر مین می خواست منفجر شود تا الان شده بود.
یادداشتها