معرفی کتاب یلدای بی پایان اثر زکیه اکبری

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
3
خواهم خواند
0
توضیحات
ناباور و بهت زده به اطرافم نگاه کردم. حالم را نفهمیدک و تنها توانستم کفش هایم را در بیاورم و پابرهنه بدوم. دامانم را به چنگ گرفتم و با صورتی خیس دویدم و جیغ کشیدم:-شاهرخ! محراب! خدا!درست از ورودی اتوبان تا خود خروجی دویدم و زار زدم. بارها به زمین خوردم اما بلند شدم و بدون درد و حس دویدم. با ترافیک بلند و بالایی که می دیدم بیشتر و بیشتر می ترسیدم. سر که می چرخاندم؛ گوشی ها را به سمت خودم می دیدم که مشغول فیلمبرداری از بال و پر زدن عروس تنها و گریان بودند. هیچ چیزی مهم نبود جز عزیزانم. هیچ چیزی برایم ارزش نداشت جز آدمهای داخل ماشین. شنلم افتاد و زیر پایم گیر کرد. دوباره به زمین خوردم و بلند شدم. مهم نبود که حجابی ندارم و میشوم نقل و نبات مجلس ها و سوژه های داغ اخبار.نوارها را کنار زدم و با دیدن خون سرخ روی آسفالت دو زانو افتادم و ضجه زدم. دنیا پیش چشمانک تیره و تار شد.