چرا اینقدر تشنمه آخه!
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
تابستان آغاز شده بود و هوا گرم گرم تر می شد. لیلا درحالی که شرشر عرق می ریخت، منتظر پدرش بود تا کولر جدیدشان را به خانه بیاورد. این چهارمین کولری بود که می خریدند. چیزی نگذشت که پدر همراه کولر جوان و شادابی، از راه رسید.