رمان حاضر، ماجرای فراز و نشیب های زندگی جوانی به نام «ابراهیم نوایی» است. ابراهیم در یک خانوادة بسیار صمیمی، در یکی از شهرهای نزدیک اصفهان زندگی می کند. پدر او بعد از مرگ همسرش، با تار زدن و نغمه خوانی تنهایی خود را پر می کند. ابراهیم چنان مدهوش ساز و تار پدر می شود که خود نیز اوقاتی به تقلید از پدر به ساز زدن و نغمه خواندن مشغول می شود. ابراهیم، در میان دگرگونی های اجتماعی، جنگ، مسایل سیاسی و اقتصادی، برای تحصیل در رشتة اقتصاد روانة تهران می شود و سال ها بعد با دختری به نام «قمر» ازدواج کرده و در حالی که صاحب فرزندانی شده است، یاد تار و آواز پدر در ذهن او بیدار شده و به یادگیری آن مشغول می شود. او قسمت هایی از املاک بزرگ خود را برای کار تدریس و آموزش و اجرای برنامه های موسیقی اختصاص می دهد. بعد از مرگ او نیز محل مورد نظر به عنوان مکانی فرهنگی در زمینة موسیقی به یادگار می ماند.