شکار شکارچی
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
2
خواندهام
15
خواهم خواند
12
توضیحات
سامیه فهمی مسیر میدان القبه را پیاده رفت. به ریل راه آهن رسید و از آن عبور کرد تا به خیابان اصلی برسد. هوا گرم بود. خیابان تقریباً خالی بود و اندوه بر شهر سایه افکنده بود؛ همان گونه که بر زندگی سامیه. سامیه نمی دانست به چه چیزی و چگونه فکر می کرد. افکار زیادی همچون امواج طوفانی دریا در سرش جریان داشت. دوباره اتفاقاتی را که در ایتالیا برایش افتاده بود مرور کرد. حالش به هم خورد و احساس کرد می خواهد بالا بیاورد. خیلی تلاش کرد تا پنهان کاری ای را که در رفتار نبیل پیدا بود تحلیل کند، اما این تحلیل به جایی می رسید که او دوست نداشت.