نیکا و درخت خرمالو

نیکا و درخت خرمالو

نیکا و درخت خرمالو

فرح روزی طلب و 3 نفر دیگر
0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

«نیکا» به درخت خرمالو، پیشی کوچولو و مامانش که زیر نور ماه به خواب رفته بودند نگاهی کرد. او که تازه از سفر آمده بود با خودش گفت که فردا می تواند یک عالمه خرمالو بچیند و بخورد. صبح زود نیکا به حیاط رفت، نزدیک درخت خرمالو ایستاد و دستش را دراز کرد، سعی کرد تا جایی که می تواند روی پاهایش بلند شود ولی فایده ای نداشت، دستش به خرمالوها نمی رسید و... .