قدقدهای پاییزی
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
«خیلی بخیلی زمانه! من یک پانیز داشتم که با آن حال می کردم و دلم خوش بود. آن را هم خواستی از من بگیری. بخیل بودنت را خوب می دانستم، امّا راستش نمی دانستم این قدر زرنگی و موذی. مثل همان پشه هایی شبانگاه که کشیک می دهند تا آدم خوابش ببرد و بعد نیش پشت نیش. تو زاغ سیاه من را خوب چوب زدی تا ببینی چه مانده است برایم تا آن را هم بگیری. خیالت راحت شد؟!» مطلب یاد شده بخشی از قطعة ادبی «قدقدهای پاییزی» است. این مجموعه دربرگیرندة قطعات ادبی نویسنده در قالب نثر و با موضوعات مختلف است. عناوین برخی دیگر از این قطعات عبارت است از: بزن برقص؛ تب و لرز؛ کودک؛ نان و کتلت؛ تصادف؛ رنگ بازی؛ دیر آمدی و ضیافت.